چه شبها تا سحر نام تو رو از ته دل صدا کردم دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم نفهمیدم که می میرم نباشی مثل پروانه تو را من در ته این کوچه برفی رها کردم چه شبها تا سحر با قاصدک در خلوتی بی رنگ نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل نوشتم روی گلبرگش که من بی تو چه ها کردم آری من همان شخص تنهایم که در خیال خودم به عشق بودن یاری به نام تنهایی در کنارم برای خالی شدن و شکسته شدن بغض در گلویم فریاد می زنم کجایی محبت ؟ کجایی که من اکنون آرزویت را دارم
چرا دنیا پر از حادثه های وارونه است عاشق کسی میشی که عاشقی نمیدونه من به دنبال تو و تو به دنبال کسی دیگه هیچ کدوم از ما دو تا به اون یکی راست نمیگه ... من واسه چشمای ناز تو یه دیوونه ام من دوست دارم من دوست دارم ولی علتشو نمی دونم حالا که می خوای بری بذار نگاهت کنم چون یکبار دیگه می خوام این دلو ساکت کنم یه چند روزی بذار یه چند روزی فقط بذار روز تولدت هدیه مو بیاورم بدم دست خودت . آدما فکر میکنن خیلی غم دارن کاشکی فقط این بود اونا خیلی چیزا کم دارن عاشق کسی میشی که عاشقاش فراوونه بین انتخاب عشقش عمریه که حیرونه اونی رو که دوست داری چرا تو رو دوست نداره شایدم دوست داره ولی به روش نمیاره
خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی. وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد. وقتی لبخند میزنی و توی دل گریانی. وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند. وقتی به زبان دیگران حرف میزنی ولی کسی نمی فهمد. وقتی فریاد میزنی و کسی صدایت را نمی شنود. وقتی تمام درها به رویت بسته است ... آنگاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ بر می آوری که: ((ای خدای بزرگ دوستت دارم)) و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند
الو سلام منزل خداست؟ این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد، حساب بنده هایتان جداست؟ الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟چرا صدایتان نمی رسد کمی بلندتر صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم...
گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم
گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی میکنم
گاه یک نگاه آن چنان سنگین است که چشمانم رهایش نمی کند
گاه یک عشق آنقدر ماندگار است که فراموشش نمی کنم