تااطلاعِ ثانوی ، نفس نکش آینه دار !
از اینجا تا آخرِ شب هزار تا نقطهچین بذار !
تااطلاعِ ثانوی ، چشماتونُ هم بذارین !
زخم دریدهی شبُ بدون مرهم بذارین !
تااطلاعِ ثانوی ، ترانه لال و کر بشه !
قاصدکِ خبررسون ، دوباره بیخبر بشه !
تاطلاعِ ثانوی ، هیچکسی آواز نخونه !
پرنده واسه جوجههاش ، قصهی پرواز نخونه !
صدای هزارتا فریاد تو سکوتِ شهرِ جادوس !
شهرِ آبستنِ خلوت ، پا به ماهه یه هیاهوس !
ای صدای نو رسیده ! شبُ پُرکن از سپیده !
تو حراجِ شهرِ قصه ، زندگی به شرطِ چاقوس !
ای شبِ قداره به دست ! ای شبحِ بیهمهچیز !
برای فتحِ آسمون ، خونِ ستاره رُ نریز !
ساعتِ خوابِ بیخبر ! زنگِ رهایی رُ بزن !
بذار بازم طلوع کنه ، اون منِ آفتابی من !
باید بخونم اگه شب صِدامُ باور نداره !
وقتی یکی تو آینه اَشکای من رُ میشماره !
باید بخونم توی این قحطیِ شعرُ حنجره !
وقتی تو آستینِ رفیق ، تیغهی تیزِ خنجره !
صدای هزارتا فریاد تو سکوتِ شهرِ جادوس !
شهرِ آبستنِ خلوت ، پا به ماهه یه هیاهوس !
ای صدای نو رسیده ! شبُ پُرکن از سپیده !
تو حراجِ شهرِ قصه ، زندگی به شرطِ چاقوس !
برای تو می نویسم...
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...
برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی...
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...
... تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است برای
برای تویی که قلبت پـا ک است ...
برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است...
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...