بوسه یعنی وصله ی شیرین دو لب...
بوسه یعنی مستی از مشروب عشق...
بوسه یعنی لذت دل دادگی...
لذت از شب . لذت از دیوانگی...
بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق...
طعم شیرینی به رنگ سادگی...
بوسه یعنی آغازی برای ما شدن...
لحظه ی با دلبری تنها شدن...
بوسه سرفصله کتاب عاشقی...
بوسه رمز وارد دلها شدن...
بوسه آتش می زند بر جسم و جان...
بوسه یعنی عشق من با من بمان
تورو به قیمت جونم به همین یه لقمه نونم
تورو به ماه آسمون به عاشقای بینشون
تورو به حرمت چشات به همهی مقدسات
تورو به خود خدا به هق هق شبونههات
قسمت میدم
قسمت میدم از عشقم نگذری
قسمت میدم که از اینجا نری
تو اگه بخوای
فقط با یک نگاه من برات خورشید رو آتیش میزنم
یه روزی دلم اگه تورو نخواد من اون رو از توی سینه می کنم
تورو به خود خدا به تموم این شبا
تورو جون رازقی به نماز عاشقی
قسمت میدم
قسمت میدم از عشقم نگذری
قسمت میدم که از اینجا نری
عشق فرمان داده که به توفکر کنم
.
روز وشب زیر لبم اسم تو را ذکر کنم
.
دوستم داشته باش دوستم داشته باش
.
من به آن می ارزم که تو به من تکیه کنی
.
گل اطمینان را تو به من هدیه کنی
.
من به آن می ارزم که در این قربانگاه تو
.
به دادم برسی تو نجاتم بدهی
.
از غم بی هم نفسی
.
تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم
.
تو به آن می ارزی که اسیر تو شوم
.
و به یمن نفست آنقدر زنده بمانم تا که پیر تو شوم
.
دوستم داشته باش
دوستم داشته باش.....!
چه فایده دارد که به یاد بیارم ،
اهل کجای جهانم ؟
که بگویم ترا در کوچه های کدام شهر گم کردم !
از آب کدام رود نوشیدم !
در سایه کدام ابر خوابیدم
و کبوتر کدام آسمان ،
فضله بر شانه ام انداخت !
سرزمین من کفش های من است !
کفشهایی که هرگز ،
از حصار مهربان گربه ای خفته خارج نشدند !
گربه ای که دوستش دارم !
وقتی با نوازشم به خواب می رود !
وقتی با صدایم بیدار می شود !
وقتی خمیازه می کشد ،
گشنه می شود،
خود را به خواب می زند!
لهجه ام شبیه شوری آب دریاچه چیچست
و تلخی آب بندری دور ،
در جنوب بابونه است !
با تکرار نام تو دهانم را شیرین کنم !
با دنبال کردن خیال تو ،
راه خانه ام را پیدا کنم !
تنها به یاد آوردن نشانی توست ،
که به یاد می آورم ،
اهل کجای جهانم !
می آیی به اولین سطر ترانه سفر کنیم ؟
به هی خنده های همان شهریور دور !
به آسمان پر ستاره تابستان و تشنگی !
به بلوغ بادبادک و بی تابی تکرار !
به پنج شنبه های پاک کوچه گردی ...
کوچه نشین و کتاب ساز !
همیشه مرا به این نام می خواندی !
می گفتی شبیه پروانه ای هستم ،
که پیله پاره کودکی خود را رها نمی کند !
آنروزها ، آسمان بوسه آبی بود !
آب هم در کاسه سفال صداقتمان ،
طعم دیگری داشت !
تو غزل های قدیمی مرا بیشتر می پسندیدی !
ردیف تمام غزل ها ،
نام کوچک دختری از تبار گلها بود !
تو بانوی تمام غزل ها بودی
و من تنها شاعر شاد این حوالی اندوه !
همیشه می گفتم ،
کسی که برای اولین بار گفت :
« سنگ مفت و گنجشک مفت »
حتما" جیک جیک هیچ گنجشک کوچکی را نشنیده بود !
حالا ،
سنگ تمام ترانه های من مفت و
گنجشک شاد و شکار نشدنی چشمهای تو ،
آنسوی هزار فاصله سنگ انداز و دست و قلم !