خداوند تنهایان را در خانواده ها جای
می دهد او محبوس شدگان را با آواز
خواندنی به پیش هدایت می کند اما سرکشان
در سرزمینی خشک و لم یزرع به سر خواهند برد
آیا خداوند برای همیشه ما را طرد
کرده است ؟ آیا بار دیگر لطفش را
نمایان خواهد ساخت ؟ آیا عشق پایدارش
برای همیشه از میان رفته است ؟
آیا تا ابد پیمانش را در هم شکسته است ؟
آیا فراموش کرده بخشاینده باشد؟
آیا در خشم خودرحمتش را دریغ داشته است ؟
God sets the lonely in
families he leads forth
the prisoners with singing
but the rebellious live
in a sunscorched land
With the lord reject for ever?
Will he never show his favor
again? Has his unfailing love
vanished forever ? has his
promise failed for all time ?
Has god forgotten to be
merciful ? has he in anger
with held his compassion?
فرض کن پاکنی برداشتم
و نام تو را
از سرنویس تمام نامه ها
و از تارک تمام ترانه ها پاک کردم !
فرض کن با قلمم جناق شکستم !
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش رویا و رو شنی بستم !
فرض کن دیگر آوازی از آسمان بی ستاره نخواندم ،
حجره حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد کوچه شما
صدای آوازهای مرا نشنید !
بگو آنوقت ،
با عطر آشنای این همه آرزوها چه کنم ؟
با التماس این دل در به در !
با بی قراری ابرهای بارانی ...
باور کن به دیدار آینه هم که می روم ،
خیال تو از انتهای سیاهی چشمهایم سوسو می زند !
موضوع دوری دستها و دیدارها مطرح نیست !
همنشین نفسهای من شده ای ! خاتون !
با دلتنگی دیدگانم یکی شده ای !
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف دل یکیست!
هفتصدمین پادشاه را هم اگر به خواب ببینی،
کنار کوچه بغض وبیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند این و آن بستم
و چهره تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این و آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هم،
از دیدن این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم !
فقط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت بغض و بوسه بر نگشته باشی !
تنها از همین می ترسم!
هنوز گوشم از گفتگوی بی گریمان گرم بود!
از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندگی هم هر از گاهی زیباست!
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
فهمیدم که بیهوده به جنون مجنون می خندیدم!
فهمیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
روبروی عکس سیاه وسفید تو ایستادم،
دستهایم را به وسعت ((دوستت می دارم!)) باز کردم،
و جهان را در آغوش گرفتم!
از یاد نبر که از یاد نبردمت !
از یاد نبر که تمام این سالها ،
با هر زنگ نابهنگام تلفن از جا پریدم ،
گوشی را برداشتم
و به جای صدای تو ،
صدای همسایه ای ،
دوستی ،
دشمنی را شنیدم!
از یاد نبر که همیشه ،
بعد از شنیدن آهنگ ((جان مریم))
در اتاق من باران بارید !
از یاد نبر که -با تمام این احوال-
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بود !
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم !
همیشه حنجره من
هوا خواه خواندن آواز آرزو ها بود!
همیشه این چشم بی قرار.....