چه شبها تا سحر نام تو رو از ته دل صدا کردم دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم نفهمیدم که می میرم نباشی مثل پروانه تو را من در ته این کوچه برفی رها کردم چه شبها تا سحر با قاصدک در خلوتی بی رنگ نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل نوشتم روی گلبرگش که من بی تو چه ها کردم آری من همان شخص تنهایم که در خیال خودم به عشق بودن یاری به نام تنهایی در کنارم برای خالی شدن و شکسته شدن بغض در گلویم فریاد می زنم کجایی محبت ؟ کجایی که من اکنون آرزویت را دارم