تیغه چاقو
تیغه من بود
شب تولدم
از هر ستاره ،
یک چاقو می درخشید
تنها من و چاقو
آوازهای پنهان فلز را
با هم خواندیم
صدای شعر تیغه ات
نا فرمان و رفیق است
تیغه ات به گل سرخ
شبنم می شد
در آن سالها
انسان دو نیم بود
نیمی از او
در تخم چاقو زندگی می کرد
جهان را که گلوله و باروت ،
ویران کرد
چاقو فقط یار عاشقان ماند.
در کنار تو
کنار ساحل تیغه ات می دوم ای یار
بعد از این همه سال از گم شدنت
گوش به صدای آوازت دارم
تا باز شود
مزرعه ای از هزاران تیغه باز
که خورشید در تمامشان ،
یکدست ،
نور باریده است .
می خواهم با اعتراض ،آواز تیغه های باز را
بخوانم...