گل پونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها، من مانده ام تنها میان سیل غم ها
گل پونه ها، نامهربانی آتشم زدم
گل پونه ها، بی هم زبانی آتشم زد
می خواهم اکنون تا سحرگاهان بداند
افسرده ام، دیوانه ام، آزرده جانم...