برای تو می نویسم...
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...
برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی...
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...
... تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است برای
برای تویی که قلبت پـا ک است ...
برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است...
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
می نویسم از قلب مهربانت از ان احساس پاکت
می نویسم از چشمان زیبایت ازنگاه پر از عشقت
با صداقت می نویسم نخستین عشقم تویی و با یکدلی می نویسم که با تو
تا اخرین لحظه خواهم ماند
با چشمان خیس می نویسم که خیلی مهرت در دلم نشسته و با بغض می نویسم
که مرا تنها نگذار عزیزم
می نویسم از ان حرفهای شیرینت و ان لحظه ی رویایی که من و تو در ان اشنا شدیم
و شیفته ی قلب های سرخ هم شدیم
ان چه که می نویسم حرف دل است و بس!
حرف دل عاشق و بی قرار من
می نویسم و فریاد می زنم
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
من از نهایت بی نهایت ها حرف می زنم......
از اوج زیستن ها
از غربت و تنهایی
گله مندم
از این که در سراسر ابعاد این شهر خاموش
تو نیستی و من هستم
و می بینم بودنت را بدون من!
به امید روزی که .....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چه انتظار بیهوده ایست این امید بی پایان من!؟
تورو به قیمت جونم به همین یه لقمه نونم
تورو به ماه آسمون به عاشقای بینشون
تورو به حرمت چشات به همهی مقدسات
تورو به خود خدا به هق هق شبونههات
قسمت میدم
قسمت میدم از عشقم نگذری
قسمت میدم که از اینجا نری
تو اگه بخوای
فقط با یک نگاه من برات خورشید رو آتیش میزنم
یه روزی دلم اگه تورو نخواد من اون رو از توی سینه می کنم
تورو به خود خدا به تموم این شبا
تورو جون رازقی به نماز عاشقی
قسمت میدم
قسمت میدم از عشقم نگذری
قسمت میدم که از اینجا نری
عشق فرمان داده که به توفکر کنم
.
روز وشب زیر لبم اسم تو را ذکر کنم
.
دوستم داشته باش دوستم داشته باش
.
من به آن می ارزم که تو به من تکیه کنی
.
گل اطمینان را تو به من هدیه کنی
.
من به آن می ارزم که در این قربانگاه تو
.
به دادم برسی تو نجاتم بدهی
.
از غم بی هم نفسی
.
تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم
.
تو به آن می ارزی که اسیر تو شوم
.
و به یمن نفست آنقدر زنده بمانم تا که پیر تو شوم
.
دوستم داشته باش
دوستم داشته باش.....!
چه فایده دارد که به یاد بیارم ،
اهل کجای جهانم ؟
که بگویم ترا در کوچه های کدام شهر گم کردم !
از آب کدام رود نوشیدم !
در سایه کدام ابر خوابیدم
و کبوتر کدام آسمان ،
فضله بر شانه ام انداخت !
سرزمین من کفش های من است !
کفشهایی که هرگز ،
از حصار مهربان گربه ای خفته خارج نشدند !
گربه ای که دوستش دارم !
وقتی با نوازشم به خواب می رود !
وقتی با صدایم بیدار می شود !
وقتی خمیازه می کشد ،
گشنه می شود،
خود را به خواب می زند!
لهجه ام شبیه شوری آب دریاچه چیچست
و تلخی آب بندری دور ،
در جنوب بابونه است !
با تکرار نام تو دهانم را شیرین کنم !
با دنبال کردن خیال تو ،
راه خانه ام را پیدا کنم !
تنها به یاد آوردن نشانی توست ،
که به یاد می آورم ،
اهل کجای جهانم !
می آیی به اولین سطر ترانه سفر کنیم ؟
به هی خنده های همان شهریور دور !
به آسمان پر ستاره تابستان و تشنگی !
به بلوغ بادبادک و بی تابی تکرار !
به پنج شنبه های پاک کوچه گردی ...
کوچه نشین و کتاب ساز !
همیشه مرا به این نام می خواندی !
می گفتی شبیه پروانه ای هستم ،
که پیله پاره کودکی خود را رها نمی کند !
آنروزها ، آسمان بوسه آبی بود !
آب هم در کاسه سفال صداقتمان ،
طعم دیگری داشت !
تو غزل های قدیمی مرا بیشتر می پسندیدی !
ردیف تمام غزل ها ،
نام کوچک دختری از تبار گلها بود !
تو بانوی تمام غزل ها بودی
و من تنها شاعر شاد این حوالی اندوه !
همیشه می گفتم ،
کسی که برای اولین بار گفت :
« سنگ مفت و گنجشک مفت »
حتما" جیک جیک هیچ گنجشک کوچکی را نشنیده بود !
حالا ،
سنگ تمام ترانه های من مفت و
گنجشک شاد و شکار نشدنی چشمهای تو ،
آنسوی هزار فاصله سنگ انداز و دست و قلم !
ای که قلبت غصه دار کربلاست
خواهر اینجا دیار کربلاست
از همان روز سر آغاز سفر
دید? تو اشکبار کربلاســت
زینبا روح حسینت سالها
لحظه لحظه بی قرار کربلاست
کن تماشا خوب گلهای مرا
فصل گلچــین بهار کربلاست
این همان وادی قربانی ماست
مدفن ما شوره زار کربلاست
غربت شهر مدینه دیده ای
آن زمین هم از تبار کربلاست
باغهایی را که می آید نظر
لشکر حرّ در غبار کربلاست
این جوانان جملگی پرپر شدند
اکبرم هم جان نثار کربلاست
می رود اینجا همه سرها به نِی
رأس بر نِی پاسدار کربلاست
تو اسیر و جسم من در موج خون
آری این پایان کار کربلاست
غربت و خون آتش و ظلم و عطش
زینبم در انحصار کربلاست
زیر سمّ اسبهای کوفیان
سینه هامان خاکسار کربلاست
باز محرم رسید، دلم چه ماتمزده
کسی میان این دل، خیمه ماتم زده
باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست
از این همه عاشقی، دوباره ام مست مست
باز محرم رسید، میکده ها وا شدند
تمام عاشقانت، واله و شیدا شدند
باز محرم رسید، این من و گریه هایم
رفع عطش می کند، فرات اشک هایی
باز محرم رسید، شهر سیه پوش توست
دل ، نگران رنج خواهر مظلوم توست
باز محرم رسید، مدرسه عشق باز
کلاس درس زینب، کار نموده آغاز
باز محرم رسید، وعده گه بیدلان
فصل جنون و مستی، صاحبِ صاحبدلان
باز محرم رسید، تا سحر آواره ام
میان میخانه ها، مستم و دیوانه ام
باز محرم رسید، عاشقی سوداگریست
گرمی بازار عشق، شور دل زینبیست
روزها به امید داشتن فردایی صبر کردم
فردا نیامد و در گذر امروز ماندم
به عاقبت عمر رفته می نگرم
نه ، امید باید زنده کنم
شب ها به امید دیدن قرص ماه نشستم
قرص ماه در شب ابری آمد
به خواب های ندیده شب چهارده می نگرم
نه ، خورشید و نور در راه است
به ابرهای سفید و سیاه می نگرم به امید آب
سیلاب گریه ابرها آمد
به رودهای وحشت زده کوچه می نگرم
نه ، رنگین کمان در راه است
به روزی در کنار تو بودن فکر می کنم
سایه جدایی از بر دل تو آمد
به خنده های اولین تو می نگرم
نه ، او حتما" می آید حتما"